کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد….
بـارآن چـِشمْ هـآیم رآ شــُستْ ؛
بـِہ قــَدرے کـہ جـُز او . . .
دیـگــَر چـیزے رآ نــدیـدم


خـــدایــا...
یــــا کســــــی را بــه مـــا نــــده
یـــــا اگـــــــــر میــــــدهـــــی
دیــــــــگر از مــــــا نـــگیـــــر
آدمــــها هـم هدیــــه را پــس نمـــــــی گیـــــــرنـد
تو کـــــه دیگـــــــر خدایــــــی ... !
عــاشقــانـه هــایـم
تــمـامـی نــدارنــد !
وقــتـی تــــــ ـــــو
بــــــــــــــهـتـریـن
"اتــــــفـاق"زنــدگـی ام هستی...
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
به چشمهایم هشدار داده ام...
که اگر این بار که تو را می بینند
باز هم خیس شوند
دیگر رویم را از تو برنخواهم گرداند
که آبرویشان را بخرم...
عطر ِ تَنت روی ِ پیراهنم مانده...
امروز بوییدَمَش عمیق ِ عمیق ِ!
و با هر نفس بغضم را سنگین تر کردم!
و به یاد آوردم که دیگر، تنت سهم ِ دیگری ست...
و غمت سهم ِ من
خوابیدن میان دستان تو
بیدار شدن روبه روی چشمان تو
دیدن لبخند هر روزه ی تو
گرفتن دستان گرم تو
سر بر بازوی تو نهادن
سرت را به سینه فشردن
راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو
این است تنها آرزوی من , رویای همه ی شبهای من
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای
یک نفر، اما...
دلت میگیرد وقتی
یادت می افتد که هرکسی ممکن است بخواند،
جز آن یک نفر...